داستانهای برگزیده
۱۲- صبح که شد همه ی مردم شهر مجرم شناخته شدند!!
انسیه عباس نژاد
۲۴- خاکبرداری، دفتر مشق، خاکبرداری، عروسک، خاکبرداری، …، سکوت سگ زندهیاب.
دادمهر الماسی
۴۴- قدم میزدیم کیفم مانع بود، برداشتمش
شانه به شانه شدیم.
سیمین دلبری
۵۶- (دیدارِ پدر…)
دخترک خانه را آتش زد….!!!
پدرش آتش نشان بود….
علی برادران
۷۷- هود، از پسِ بوی زن برنمیآمد!
محمدامین نوبهار
داستانهای شایستهی تقدیر
۱۱- آخرین «پیامبر» را فرستاد…
بشر دیگر
به «نان آور» نیاز داشت.
امیرحسین والا
۲۳- راننده تاکسی کهنه ترین پانصدی را به مسافر افغانی اش داد.
حمید نوروزی
۳۳- -صیغه میشی؟
+نه
-به هرحال اینجا “حقوق” خانوما کمتره
+باشه
زهرا محمدی
۳۹- نمی دونستم چی بگم. گفت: مامان ببین گربه ام چه خوشکل مرده.
سوسن شاکریان
۹۵- روزنه آخر بسته شد. مُرده گفت: آخ جون راحت شدم !
مومنه طاقتی احسن